غافلگیری در عشق خیابانی
هنگامی که مقابل دبیرستان دخترانه،عاشق حمیرا شدم، او 4 ماه از من بزرگ تر بود ولی این موضوع هیچ اهمیتی نداشت چرا که تقریبا هم سن وسال بودیم و بسیار این سن را برای ازدواج مناسب می دانستم اما بعد از 9 سال که از ازدواجم می گذرد زمانی به طرز وحشتناکی غافلگیر شدم....
این ها بخشی از اظهارات جوان 25 ساله ای است که دردوراهی عشق و طلاق راهی مرکز انتظامی شده بود. او درباره ماجرای ازدواج خود درپی عشق خیابانی به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری معراج مشهد گفت:درکلاس دوم دبیرستان تحصیل می کردم که عاشق حمیرا شدم.
او در دبیرستان دخترانه مقابل منزل ما درس می خواند و من هر روز منتظر می ماندم تا او از مدرسه خارج شود. درآن سال ها من نوجوانی ورزشکار بودم و به همین دلیل قد و هیکل ورزیده و خوش تیپی داشتم.
خلاصه بعد از چند ماه تماس های تلفنی و دیدارهای حضوری با حمیرا بالاخره به خانواده ام اصرار کردم تا به خواستگاری او بروند. خانواده حمیرا هم که بسیار آشفته بودند خیلی زود این ازدواج را پذیرفتند چرا که پدر حمیرا مردی خلافکار بود و مادرش نیز در خانه های مردم کارگری می کرد تا هزینه های خانواده را تامین کند.
در این شرایط من بازهم به تحصیل ادامه می دادم ولی یک روز سرایدار مدرسه که فوق لیسانس داشت مرا به گوشه ای کشید وگفت:عاقبت تحصیل مقابلت ایستاده است. وقتی در جامعه شغلی نیست ومن باید با مدرک فوق لیسانس در مدرسه سرایدار باشم تو می خواهی در چند سال آینده چه کار کنی؟ بهتر است به دنبال شغلی بروی که آینده داشته باشد!من هم حرف های او را باور کردم و در تعمیرگاه مکانیکی خودرو مشغول کار شدم! و خیلی زود به درآمد خوبی رسیدم اما متاسفانه حمیرا گویی عقده های دوران نوجوانی اش را تخلیه می کرد. او مدام عمل های جراحی زیبایی انجام می داد و پول های هنگفتی را خرج می کرد، من هم که دیگر استاد کار ماهری شده بودم به این هزینه ها توجهی نمی کردم اما یک روز متوجه شدم که حمیرا به من خیانت می کند. دیگر سقف اتاق دور سرم می چرخید و من خیلی ناراحت بودم اما نمی توانستم به خانواده ام چیزی بگویم یا با کسی درددل کنم! چرا که من با اصرار خودم با حمیرا ازدواج کرده بودم وبه یقین از طرف خانواده ام سرزنش می شدم! او نه به امور خانه داری می اندیشید و نه به فرزندآوری توجهی داشت فقط در مهمانی ها و پارتی های شبانه شرکت می کرد و مرا هم به زور به این گونه مهمانی ها می برد و ترغیب به مصرف مواد مخدر از نوع«گل» می کرد.
حتی خودش هم چند بار در کنار من مصرف کرد ولی بیشتر اصرار داشت تا من درکنار مهمانان پارتی به استعمال «گل» ادامه بدهم. با آن که به «حمیرا»سوءظن داشتم ولی بازهم چیزی را به زبان جاری نمی کردم تا این که چند روز قبل به منزل یکی از بستگان نزدیکم رفتم. آن جا شارژ گوشی من تمام شد و از «امیر» خواستم تا گوشی اش را برای یک تماس ضروری در اختیارم بگذارد اما وقتی رمز گوشی را باز کردم چشمم به پیامک های عاشقانه و استیکر هایی افتاد که «حمیرا»برای «امیر»فرستاده بود.
با ناراحتی و عصبانیت از «امیر» توضیح خواستم، او هم با تایید این موضوع که حدود یک هفته است این پیام ها از سوی «حمیرا»برایش ارسال می شود به من گفت:حتی من ماجرا را برای همسرم بازگو کردم که شاید او را از این مسیر انحرافی باز دارد ولی متاسفانه همسرم نیز به خاطر حفظ آبرو جرئت چنین کاری را نداشت و ...حالا هم به کلانتری آمده ام تا در دوراهی عشق وطلاق چاره ای برای رهایی از این وضعیت پیدا کنم اما ای کاش ...
با توجه به اهمیت ماجرایی که در مسیر بیراهه پیش می رود، بررسی های تخصصی و روان شناختی با دستور سرگرد امیر رضا فعال رئیس کلانتری معراج مشهد در دایره مددکاری اجتماعی آغاز شد.
نظر شما