محاکمه عروس فراری به اتهام شکنجه پدرشوهر
زن جوان متهم است با همدستی برادرش، پدرشوهر خود را مورد ضرب و جرح قرار داده و باعث معلولیت او شده است.
مرد پا به سن گذاشته بعد از آنکه مورد ضرب و جرح عروسش قرار گرفت تا آستانه مرگ رفت اما با تلاش بیوقفه پزشکان نجات یافت. او که دچار آسیب شدید مغزی شده بود، قدرت تکلمش را از دست داد و ویلچرنشین شد.
مردی یک سال قبل به ماموران پلیس شکایت کرد و مدعی شد همسر و برادر همسرش آنقدر پدرش را کتک زدهاند که روی تخت بیمارستان افتاده است.
در حالی که ماموران تحقیقات میدانی خود را آغاز کرده و منتظر بودند تا مرد مجروح به هوش بیاید و بگوید چه اتفاقی افتاده است، متوجه شدند پزشکان هرچند توانستند این مرد را که صدمات شدید مغزی دیده بود از مرگ نجات بدهند اما نتوانستند قدرت تکلم و راه رفتن او را بازگردانند.
همسر این مرد گفت: پسرم بابک با عروسم روژین اختلافاتی داشت. آنها مدتی بود جدا از هم زندگی میکردند. شب حادثه روژین و برادرش به منزل ما یورش آوردند. پسرم در خانه نبود. آنها من و شوهرم را به باد کتک گرفتند و آنقدر زدند که شوهرم بیهوش شد. بعد هم فرار کردند.
ماموران سیاوش، برادر روژین را شناسایی و بازداشت کردند. این مرد ادعا کرد کتک زدن کار او نبوده؛ این درحالی است که روژین متواری شده بود.
با توجه به شکایت پیرمرد و همسرش، پرونده تکمیل و برای رسیدگی به شعبه 2 دادگاه کیفری استان تهران فرستاده شد.
در جلسه محاکمه، ابتدا شوهر روژین در جایگاه قرار گرفت و شکایت کرد. او گفت: من و همسرم دیر ازدواج کردیم. من 41 ساله و همسرم 40 ساله بود که ازدواج کردیم و فکر میکردم در این سن به یک پختگی رسیدهایم اما از فردای روزی که عقد کردیم، همه چیز تغییر کرد. زنم مدام بهانهگیری میکرد و با کارهایش سعی داشت من را وادار کند از خانوادهام دوری کنم. من پدر و مادر پیری دارم که باید به آنها رسیدگی کنم. چند روز قبل از حادثه همسرم با من دعوا و مرا ترک کرد و رفت. من هم ناراحت شدم و دنبالش نرفتم. روز حادثه همسرم با من تماس گرفت و تلفنی با هم بگومگو کردیم. من سر کار بودم. چند ساعت بعد مادرم تماس گرفت و گفت روژین و برادرش به خانه حمله کردهاند و پدرم را زدهاند. آنها این پیرمرد را آنقدر زدهاند که لال شده و توانش را از دست داده است. پدر و مادرم از این خواهر و برادر شکایت دارند.
سپس برادر روژین در جایگاه قرار گرفت. سیاوش گفت: از وقتی خواهرم ازدواج کرد، زندگی سختی داشت. خانواده بابک در زندگی خواهرم دخالت میکردند و آنها همیشه با هم دعوا داشتند. روژین روزهای سختی را گذارند. تا اینکه آخرین بار که با هم دعوا کردند، شوهرش گفت روژین زندگی او را خراب کرده و مقصر همه اتفاقات اوست. وقتی دیدم خواهرم گریه میکند، خیلی ناراحت شدم. گفتم بیا برویم خانه پدر و مادر بابک و تکلیف را روشن کنیم. من رفته بودم که وساطت کنم. ما با هم صحبت کردیم و بعد هم از خانه آنها بیرون آمدیم. من نمیدانم چه کسی چنین بلایی سر این پیرمرد آورده است.
او در پاسخ به این سوال که چرا خواهرش فراری است گفت: از همان شب خواهرم خانه را ترک کرد و دیگر نیامد. او گفت از این زندگی خسته شده و میخواهد برود. من هم از او خبر ندارم.
بعد از گفتههای متهم و وکیل مدافع او، قضات برای تصمیمگیری وارد شور شدند.
نظر شما