سرگذشت تلخ مردی پولدار که دارایی‌اش را از دست داد

روزگاری نه چندان دور جوانی ثروتمند و شناخته شده بودم و بیش از ۱۰نفر بر سر این سفره زندگی می کردند؛ اما حالا خودم کارگر دیگری شده ام و طوری زمین خورده ام که ...

مرد۳۲ ساله ای که با شکایت همسرش به مرکز انتظامی احضار شده بود، درباره سرگذشت خود به کارشناس اجتماعی کلانتری طبرسی شمالی مشهد گفت: پدرم نمایندگی فروش لوازم و تزیینات ساختمانی داشت و من هم از همان دوران نوجوانی در کنار او کار می کردم به گونه ای که وقتی به سن جوانی رسیدم نه تنها خودروی شاسی بلند سوار می شدم بلکه یک فروشگاه لوازم ساختمانی را هم راه اندازی کردم.

درآمد خوبی داشتم و بعد از اتمام خدمت سربازی با دختر یکی از دوستان پدرم ازدواج کردم.  اگر چه من به این ازدواج رضایت نداشتم ولی به خاطر پدرم پذیرفتم.

درهمین حال مادرم نیز به دلیل بی احترامی خانواده عروس در مجالس خواستگاری شرکت نکرد ولی بالاخره زندگی مشترک ما در حالی آغاز شد که پدرم تصمیم گرفت کسب و کارش را گسترش دهد.

او چک های زیادی کشید و با چند شرکت و کارخانه برای تامین سنگ های تزیینی ساختمان قرارداد بست. من هم به عنوان ضامن پشت چک ها را امضا کردم اما به یک باره ورق برگشت و فرد واسطه ای که سنگ های ساختمانی را به پدرم می فروخت، ناگهان ناپدید شد و همه طلبکارها روی سر من و پدرم ریختند.

در این شرایط من با شکایت تعداد زیادی از طلبکاران راهی زندان شدم و دادگاه همه اموالم را به مزایده گذاشت . طولی نکشید که از عرش به فرش آمدم و زمین خوردم! به گونه ای که به نان شب محتاج شدیم و من با کارگری برای فرد دیگری روزگار می گذراندم . روزی بیش از ۱۰ نفر از سفره زندگی من بهره می بردند و حالا خودم کارگری می کردم.

خلاصه روزگار سختی را می گذراندم که بهانه گیری های همسرم نیز آغاز شد .او که روزی در ثروت غوطه ور بود، اکنون نمی توانست با حقوق کارگری زندگی کند. بداخلاقی ها و پرخاشگری های او ادامه داشت تا این که با چشم و هم چشمی یکی از نزدیکانش تصمیم گرفت ادامه تحصیل بدهد و به دانشگاه برود.

او مدعی بود خودش سرکار می رود و مخارج دانشگاه را می پردازد؛ من هم برای فرار از مجادله های او پذیرفتم اما خیلی زود نوع پوشش و رفتارهای همسرم تغییر کرد . او مدام زندگی ما را با دوستانش مقایسه می کرد و مرا در شأن خودش نمی دانست. این در حالی بود که ما در منزل مادرم زندگی می کردیم.  همسرم نفقه و مهریه اش را به اجرا گذاشته بود.

او مرا مردی بی سواد و بی کلاس می خواند و با هر بهانه ای دعوا و سر وصدا به راه می اندازد تا جایی که همسایگانمان نیز از این وضعیت خسته شده اند و همواره اعتراض می کنند.

حالا من از عرش به فرش رسیده ام. همسرم نیز برای این فقر و نداری مرا سرزنش می کند اما ای کاش ...

با دستور و راهنمایی های سرگرد احمدآبکه(رئیس کلانتری طبرسی شمالی مشهد)بررسی های کارشناسی و اقدامات قانونی در این باره آغاز شد.

اخبار مرتبط

ارسال به دیگران :

نظر شما